یکی گفت ویرانی دلوجان دیگری گفت خودباختگی و بعدی گفت توسعهنیافتگی و هر سه مرادشان یکی بود.
جلال آلاحمد مینویسد غربزدگی مثل وبازدگی سرمازدگی یا گرمازدگی سنزدگی آنگونه که گندم را میپوساند ظاهرش سالم است و از درون پوک شده و به پفی بنده است.
حکایت غرب و غربزدگی حکایت دور و درازی است اما ته غربزدگی به کاهدانی میماند که دزدی بر آن دست یابد و مغبون شود، نه که من بگویم بگردید و بخوانید آنها که اینگونه زیستهاند و سالها بر خر مراد غرب سوار بودهاند چگونه سر خر را چرخاندهاند و دست از پا درازتر برگشتهاند دستخالی.
یکی گفت درخت را بیریشه جابهجا کردن میخشکد ریشه ما اینجاست دیگری گفت نه که خیال کنی بهشت است جهنمی است بزککرده آن یکی که خود سالها بر سنگفرش غرب کفش سائیده بود گفت چه نامهای بزرگی که سالها در غرب زیستند و هیچکار مهمی انجام ندادند و دست از پا درازتر برگشتهاند.
چهارمی گفت من خودم غربزدگی را تجربه کردهام و رفتن مسئله ما نیست ماندن مسئلهی ماست و من برگشتم تا بمانم به جوانها هم توصیه میکنم که به سراب غرب دل نبندید و تیشه به ریشه خود نزنید.
جلال آلاحمد که به قول خودش گاهی هم قلماندازی کرده مینویسد آدم غربزده هرهریمذهب است یک آدم التقاطی است نان به نرخ روز خور است و خرش که از پل گذشت دیگر پل بماند یا نماند مهم نیست آدم غربزده اطلاعاتی هم دارد که به درد سمینارها و کلوپها و روزنامهها هم میخورد.
مصیبت غربزدگی که دیرزمانی است بر سر مردم ما آوار شده راه را بر داراییهای باارزش ما بستهاست رابطه غربزدگی رابطه گرگ و میش است رابطه اربابرعیتی است یک جماعت اتوکشیده با کراوات های رنگارنگ و روغن و سنباده به سروصورت کشیده کنار هم میایستند و پز قدرت میدهند.
ما چقدر باید ساده باشیم که زیر بلیط این جماعت بزککرده قالب تهی کنیم و فرمانبردار باشیم اگر میخواستیم زیر سایه این جماعت از خود راضی به اسم رابطه و رفت و آمد و تعامل زندگی کنیم که داشتیم زندگی میکردیم یا باید خیلی ساده باشیم یا ریگی به کفش داشتهباشیم که اینهمه دم از تعامل و دوستی با این گروه خشن میزنیم چقدر باید به ریش نداشته من و تو بخندند و از در پشتی بگریزند و ما را جا بگذارند تا بفهمیم چه کلاهی سرمان رفته است.
تاریخ یکصد ساله این مرز و بوم را بخوانید، غربزدگی که شاخ و دم ندارد بیا تا من صد تایش را نشانت بدهم باریش و بیریش با عمامه و بی عمامه با کراوات و بی کراوات تعجبآور است که چرا فیلسوف شهیر این کشور آن چنان محافظه کارانه راه آمدهی این انقلاب را تخطئه میکند و راهی بهجز رفتن در آغوش غرب را راهگشای مشکلات کشور نمیداند!
آیا دلبری غرب از روی دلسوزی است؟ حاشا که هنوز هم که هنوز است خودمان را به کوچه علی چب بزنیم و سنگ فیلسوفان خانه خراب کن را به سینه بکوبیم که یعنی ما پریشان خاطریم و دور افتاده از تمدن غربی.
الغرض اینکه آدم غرب زده هرهری مذهب است به هر لباسی درمیآید و هر وقت که عرصه را تنگ ببیند فتنهای به پا میکند تا پز دموکراسی بدهد و داد آزادی بلند کند مگر نکردند؟ مگر ندادند؟
اگر متوجه عرضم نشدی به زبان جلال میگویم آدم غربزده قرتی است اصالت ندارد بهخاطر تفکرات اوست که چنین معماری بیاصل و نسبی داریم.
خلاصه اینکه غرب زدگی دویست سالی هست که گریبان این مملکت را گرفته و ولکن هم نیست مگر این که امت رو کند به معرفتالله و پا بگذارد جای پای روحالله که هنوز طنین صدای ملکوتیاش در گوش جانها میپیچد که فریاد میزد ای غرب زدهها ای اجنبی زدهها ای انسانهای میان تهی ای انسانهای بیمحتوا به خود آیید و همهچیز خودتان را غربی نکنید.