چند سالی است که می شناسمش. چیزهای زیادی در موردش می دانم، پز گلاب و عرقیجاتش را می دهم، از باقلوا و کلوچه پشمک کاشان نمی گذرم، نام خانه های تاریخی اش را هر جا بشنوم ذوق می کنم. خانه بروجردی ها، طباطبایی ها، عامری ها، عباسیان، منوچهری، راهب، عطارها، مشکی، تاج، حشمت اله خان، رئیسیان و ... .
خانه طباطبایی ها را خیلی پسندیدم آن را در سریال بانوی عمارت دیدم، از شنیدن نام سهراب سپهری و کمال الملک و محتشم دلم غنج می رود، ولی اعتراف می کنم از سهراب فقط «به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من» را خوانده ام آن هم از روی سنگ مزارش! از کمال الملک فقط میدانش را می شناسم! و از محتشم کتیبه های «باز این چه شورش است» را! من حتی برای رفتن به مزار دشت افروز نام خیابان غیاث الدین جمشید را به راننده نمی گویم و به همان دشت افروز اکتفا می کنم. من از ملامحسن فیض کاشانی فقط آرامستان فیض را می شناسم و اگر راننده تاکسی بگوید تا قاضی اسدالله می رود فقط مسیری که باید از میدان تا فیض پیاده بروم را در ذهنم مرور می کنم. قاضی اسدالله برای من فقط یک میدان است که راننده پیش تر از آن نمی رود.
ملاحبیب الله شریف تابلو ایستاده سر خیابان دروازه اصفهان است؛ به گمانم از اینجا به اصفهان می رفته اند!
تابلوهای دیگری رآ هم ایستاده بر سر خیابان های شهرم می بینم: ملا عبدالرزاق کاشی، صنیع الملک، آخوند کاشی، سپیده کاشانی، ملافتح الله، قطب راوندی، بابا افضل، فاضل نراقی. می گویند این ها از اهالی کاشان هستند ولی من از آن ها چیزی نمی دانم.
اسم گذرها و محله های قدیمی کاشان را شنیده ام. گذر سوریجان، گذر قاسم بیک، گذر چاله عدسی، گذر آب انبار خان، گذر بابا ولی، گذر درب باغ، پامنار، پاقپان، سنگپلوئی، محتشم، میدانکهنه، پشت مشهد! ولی از کنار صفای اهل محل و بوی نان تازه و کوچه های آب پاشی شده و صدای تلق تلق دستگاه های شعر بافی و مخمل بافی ساده رد شده ام.
خیابان رجایی برای منِ کاشانی یعنی پاساژهای سبز و سفید و قرمز! خیابان بهشتی یعنی ساختمان پزشکان و آزمایشگاه و ترافیک و شلوغی! خیابان بابا افضل یعنی بازار بزرگ و تاریخی کاشان. ولی تا به حال نشده تیمچه امین الدوله، تیمچه صباغ، حمامِ خان، کاروانسرای میرپنج، سرای زرکش ها، سرای میانچال و آسیاب سنگی مرا به بازار بکشاند.
خیابان امیر کبیر مرا تا پشت درب باغ فین می برد، وارد باغ نمی شوم و همین جا به یک کاسه آش بسنده می کنم و بر می گردم.
کاشان را همه به بوی خوش گلاب و باغ فین و خانه های تاریخی می شناسند ولی کاشانی ها سهم زیادی از دیدنی های کاشان ندارند در واقع خودشان آن ها را برای مهمانان و مسافران کنار گذاشته اند مثل ظروف گران قیمت و شیکی که فقط برای استفاده مهمان است. نمی دانم سودای استان شدن کاشان را چه کسی به سر کاشانی ها انداخت که نقل مجالس است و هر کس چیزی می گوید!
_ کاشو استان شّ دِگِه اّ دستِ اصفهان خِلاص می شیم.
_ تا کی باس اصفهان بِرِ ما تصمیم بِگیرّ .
_ کاشو حّقِشّ استان شّ
_ فرمانداری ویژه دِگِه چه نّقلی یّ
وقتی شهرم را خوب نمی شناسم چه فرقی می کند استان شود یا فرمانداری ویژه؟! وقتی سفره خانه سنتی می زنم و به جای شفته سماق و گوشت لوبیا با سرکه شیره، لازانیا سرو می کنم چه فرقی می کند در اصفهان برای شهرم چه تصمیمی گرفته می شود. وقتی حرمت نام محله و خیابانم را نمی دانم و برای آسفالت خراب و چراغ های خاموشش فقط غُر می زنم چه توفیری می کند استان شدن، حق شهرم هست یا نیست.
باید خوبی ها و قشنگی های شهر را ببینیم؛ باید اهالی کاشان را بشناسیم. باید قدر کسانی که کاشان را می فهمند بدانیم. باید حرمت نام خیابان و محله های شهر را نگه داریم. باید تاریخ کاشان را دقیق تر بدانیم. باید یادمان بماند رفتار و گفتارمان شناسنامه کاشان است.
باید برای حال خوب شهر یکدل شویم، حال شهر که خوب باشد فرقی نمی کند استان باشد یا فرمانداری ویژه.