آقاي حسن مظاهري پيشكسوت روزنامه فروش كاشاني
معرف حضور همه روزنامه خوان هاي شهر به ويژه ورزشكاران و ورزش دوستان و طرفداران
دو آتشه استقلال و پرسپوليس است، امروز نعمت پياده روي در پياده روهاي خيابان شهيد
رجايي كاشان اين فرصت را فراهم كرد تا دقايقي را در مغازه اين مرد دوست داشتني و
خنده رو گپ و گفتني به ياد ماندني داشته باشم، آنچه در پي مي آيد حاصل گپ و گفت
امروز پورتال خبري كاشان با اين پيرمرد 76 ساله
روزنامه فروش شهرمون است؛
* در دوره اي كه نه تلفن هاي همراه لمسي و نه
تلويزيون هاي ال اي دي رنگي بود، روزنامه ها مشتريان زيادي داشت و كاسبي ما هم رونق داشت
و هم درگيري و شكسته شدن شيشه هاي مغازه را و چه دوراني بود.
* امروز به جايي رسيدم كه روزنامه را كيلويي براي پاك كردن شيشه و جعبه هاي شكستني و ميوه مي خرند و كسي مثل
قديم روزنامه نمي خواند و حيف آن دوران كه براي خريدن روزنامه جلو مغازه صف مي
كشيدند، عمرا اگر دوباره تكرار
شود.
*در بين روزنامه ها، براي روزنامه هاي ورزشي قبل از
اينكه از تهران بياد جلوي مغازه صف كشيده بودند استقلالي و پرسپوليسي ها براي هم
كري مي خواندند و چون تعداد پرسپوليسي ها زياد تر بود روزنامه هاي استقلالي ها را
مي خريدند و آتش مي زدند اما استقلالي ها جرات نمي كردند زوزنامه هاي پرسپوليسي ها را
بخرند آتش بزنند.
*اينها همه براي سرگرمي بود، چون استقلال و پرسپوليس
اگر براي بازيكنان اين دو تيم نون آب داشت براي طرفداران آنها نون و آب نمي شد.
*استقلالي ها كه از پرسپوليسي ها مي بردند به
طرفداران آنها مي گفتم اگر با بردن استقلال نون و آب ارزان مي شد خوب بود و شكر مي كرديم وقتي هر تيمي كه مي برد قيمت جنس ارزان نميشه چه فرقي مي كنه كي ببره و كي ببازه
*استقلال و پرسپوليس خودشان بازي مي كنند اما
براي ما بازي در آورده اند و اين را همه نمي دانند كه آنها بازي مي كنند اما ما
بازي مي خوريم.
*به يكي از دوستانم كه خيلي تو فكر بود گفتم تو
چه فكري هستي، گفت من هميشه تو اين فكر هستم كه ميخي كه به زمين مي كوبم خاك آن كجا ميره و تو اين فكر هستم كه مورچه چطوري پا برهنه روي آسفالت داغ راه مي رود كه پاي او مي سوزه اما من با اين قد بالا دو قدم پابرهنه نمي تونم روي اسفالت داغ راه بروم و
يا تو اين فكر هستم كه چرا شتر به اين بزرگي پا برهنه راه مي رود اما بُز به اين كوچكي كفش پا كرده .
*روزي سه ساعت مغازه ميام كه بيكار نباشم چون
فروشگاه هاي زنجيره اي كاسبي مغازه داران را تخته كردند مشتري من رفته فروشگاه
خريد يك ماه خود را از شير مرغ تا جون آدميزاد يكجا خريده و جاي كارت كشيده اين مشتري نمياد اينجا بگويد آقاي مظاهري فابر هم داري و چون فروشگاه خريد مي كنند
پز هم مي دهند كه فروشگاه خريد كرده ايم.
*اين ترازوي شاهيني دو كپه را كه مي بيني 51 سال
قبل خريدم و امروز جزو عتيقجات شده و ميراث فرهنگي شده و اگر ميراث فرهنگي خبر
داشته باشه كه من همچين ترازويي در مغازه دارم مياد با جريمه ام مي كند و يا مفت بر مي دارد مي برد.
*تنها
كاري كه با اين ترازوي قديمي شاهيني كپه اي انجام مي دهم روزنامه ها را كيلويي وزن مي كنم مي فروشم.
*الان هرچه تو مغازه من ببيني از قديم است چون
نخريدند و مشتري نداشته عتيقه و ميراثي شده است.
*من 76 سال دارم اما نمي دانم متولد چه روزي و چه ماهي و چه سالي هستيم و اگر شماره تلفن مغازه را بپرسيد نمي دانم.