
هیچ هدف بزرگی نیست که دشمنان حقیری نداشته باشد، آدمهایی هستند که سالهاست کنار دریا نشستهاند اما یکبار هم در پهنه نیلگون اش قایقی نراندهاند و تنی به آب نزدهاند امان از بیتوفیقی!
بیهنرهایی که با هزار فیس و افاده بوی لاشه و جسم پوسیده را میپسندند اما از دندانهای سفید و براقش حرفی نمیزنند چه میشود کرد که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند، چه کنیم که سینماگران خود باخته و سیاه بازان لجباز از سر بی معرفتی حقیقت را برنمی تابند و عریان گری و عصیان گری را پیشه خود ساخته اند و عجیب تر آن که خرمگس های پروار شده رفتار سخیف سیاه بازان سیاه ساز را توجیه می کنند و برای نشستن آن ها بر زخم کهنه خر های پیر و فرتوت کف می زنند.
مگسهایی که در خیابان شانزه لیزه به دنبال زباله می گردند و تازه دوقورت و نیم شان هم باقی است! بگذار این مگسهای بیمعرفت ویز ویز کنند و بر زبالههای حاشیه برج ایفل و چرک آبه های بیرونزده از زبالهها را بمکند که این تقدیر بیمعرفتی و بیهنری است.
اگر میبینی معرفت و بیمعرفتی ورد زبانم شده از آن روست که مصحف شریف عمل خیر را معرفت میگوید و عمل شر را غفلت "و قلیل من عبادی الشکور" آدمی اگر در بطن نعمت های الهی زندگی میکند از آن رو است که اهل معرفت است اگرچه گروه غافلان بیشترند و بر تعداد جویندگان عیوب روزبهروز افزوده میگردد و این حاصل همان توهم دانایی است که عقل معاش را میشوراند و عطش سیاه نمایی را به صحنه میآورد.
تخم لقی که آن فیلسوف از خدا بی خبر در دهان بعضیها شکست که من میاندیشم پس هستم من میاندیشم پس خدا هست که اندیشه هدیه خداوند است و مگسهای بیمعرفت کجا این حرف قرآن را میفهمند که اهل غفلت و روزمرگی اند. طعم سینمای لجباز و کینه توز جشواره ای طعم سوختگی بال و پر خرمگس های نجاست خواری است که سرگیجه گرفتند و در آتش منیت شیطانی خود می سوزند تا خاکسترشان به هدر رود و جز گندی مشمئز کننده از آن های باقی نماند.
انقلابی به عظمت همه هستی در کُفرستان زمین رویداده تا اهل غفلت را بیدار کند و راه معرفت را بر آنها بگشاید اما ازآنجاکه این شیر خام خورده و فرود آمدهی ظلوم و جهول به عنکبوتی سیاه تبدیل شدهاست و مثل مگس موذی ویز ویز کننده که از میان همه گلهای خوشبوی دشت بر زخم کهنه کپل خران پیر می نشیند تا دمی بیاساید و ارتزاق کند انگار هیچ افق روشنی پیش رویش نیست هرچه هست زشتی و چرکینی است
.
حق با اوست که زیباییها را نبیند حق با اوست که اهل شکر نباشد و حق با اوست که آب دهان ناپاکش را بر گلزار دشت بپاشد و خودش را به نادانی بزند که اصولاً مگس جز نجاست و بوی تعفن غایت دیگری را نمیشناسد.
مگسهای این روزگار عادت کردهاند که در میان گلزار میچرخند به امید یافتن زخمی یا غنچه نشکفتهای یا زبالهای که اگر هم نیافتند سایهبانی از بدنهای گند آلوده شان بسازند تا آفتاب را بر گلزار دریغ کنند ذهن بیمار و کوتهبین مگسهای بیچاره تصاویر گلزار و دشت رنگارنگ و نورانی را در خیال نجاست خوار خود مزرعهای پر از زباله و بوهای متعفن میبینند و به خیال اینکه میتوانند یک شکم سیر نجاست ببلعند هجوم میآورند غافل از اینکه نگاه کج افتادهشان عیبیاب و بدبین است ذات مگس عیب یاب و مزاحم است ازاینرو زیباییها را زشت و رنگها را تیره میبیند و نظر به عیب میکند، اما دور نیست روزیکه نسیم رحمت بر گلزار بوزد و آن را از سیطره مگسهای نجاست خوار چشم تنگ زباله نشین پاک کند ایدون باد.