پسرجان ایمان معجزه می کند، پدر آن عشق است که معجزه میکند ،پسرجان ایمان معجونی از عشق و دانایی است، پدرجان اکنون حرف اول را این گوشی نازنین میزند ،پسرجان این که می گویی نازنین من باور نمیکنم، پدر معجزه این جهان کوچک و رنگ وارنگ را که مثل روز عیان است باور نداری؟
پسرجان این تویی که معجزه میکنی این ایمان تو است نه این گوشی! پدر این گوشی همه من است و من همه آن ، پسرجان نیاموختی، پدر نمیفهمم چه می گویی، پسرجان گفتم ایمان معجزه می کند، چگونه پدر؟کو معجزه اش؟ لاف میزنی پدر، پسرجان بزرگان عالم معرفت و اندیشه بر معجزه ایمان انگشت گذاشته اند، پدرجان آن انگشت بر معجزه نیست بر خاک بی حاصل است پف… !
پسرجان ایمان خاک را هم کیمیا می کند و معرفت می آفریند، نگفتم لاف میزنی کدام کیمیا، معرفت چه صیغه ای است؟! پسرجان ما زاده تکلیف هستیم و تو چه میدانی تکلیف یعنی چه! پدر لاف نمیزنی بگو تکلیف یعنی چه؟
پسرجان تکلیف اراده خداوند است بر گردن ما، عمل به اراده ی او میکنیم نه کمتر نه بیشتر، پدر شما به تکلیف عمل کنید و ایمان بیاورید به این فصل سرد !پسرجان تو هم باید عمل کنی و ایمان بیاوری اما به آغاز فصل گرم این اراده خداوند است ما به نتیجه تکلیف نمی اندیشیم که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست.
پدر این گوشی تکلیف نمی شناسد اما مرا همراهی می کند دورتادور جهان، تکلیف سهم شما ،پسرجان در این وادی گل معرفت نمی روید و آن جهان که گفتی جهانی موهوم بیش نیست ما مأمور به تکلیف هستیم این را بفهم تو داری از اراده خداوند می گریزی و نمی دانی این گریز گاهی که در آن افتاده ای شوم و بد عاقبت است.
پدر طومار تکلیف و ایمان شما همین چندساله بهم خواهد پیچید، پیر شدی پدر! پدر راه شما به آخر می رسد و پایان فصل سرد تقدیر شماست.
پسرجان اگر تو معنی تکلیف و ایمان و معرفت را نفهمی شاید بشود، پدر من معذورم، پسر تو مکلفی! تکلیف زائیده ی معرفت است و معرفت قبول اراده خداوند، پیر ما گفت ما مکلفیم برای تحقق اراده الهی ما مامور به نتیجه نیستیم. پدرجان نمیفهمم چه می گویی.