سالها پیش جوانی خوش فکر و با مهارت دستگاهی ساخته بود که امواج صوتی را چندین
کیلومتر پخش می کرد. یک فرستنده رادیویی که اسمش رادیو مقوا بود. اجزای دستگاه را داخل یک جعبه مقوایی سوار کرده بود و می گفت رادیو مقوا و بعد می خندید.
این جوان خوش فکر که یک دندان زیر لب نداشت اهل محل به او گفتند ادیسون، فینی ها خوب به یاد دارند علی جویپازاده را از بس که در امور تعمیرات تلویزیون و رادیو مهارت داشت.
بعد وارد جهاد سازندگی که شد رادیو مقوا را هم با خود آورد آنتنی ساخت بلند تر از ده متر و بعد مراسم های زیارت عاشورا که در جهاد سازندگی برگزار می شد را از رادیو مقوا پخش می کرد و حالا روستا های اطراف شهر هم صدای زیارت عاشورا را دریافت می کردند.
این اولین بار بود که صدای رادیو کاشان درآمده بود. همیشه آرزو داشت کاشان رادیو داشته باشد و او هنرش را نشان بدهد.
گفتم جهادسازندگی و انگار تاریخ، پر است از دردهای بیدرمان و نهفته... شهید فارسی، شهیدان شعار، ابهری و میرزابیکی، استاد لاجوردی و مهندس مقصود که هنوز رفتنش را باور نکرده ام و علی جویپا که رفتنش برایم بسیار تلخ آمد و ناباورانه یاد رادیو مقوا افتادم.
چه جهادی بود و چه جوانهای دوست داشتنی و فداکاری داشت خدمت به مردم محروم در جهاد سازندگی یک عبادت به حساب می آمد.
یادشان بخیر که امام (ره) فرمودند: سنگر سازان بی سنگر. حالا رادیو داریم، تلویزیون داریم، اما بدون ادیسون سالها است که خیلی ها تلاش می کنند تا رادیو کاشان برقرار بشود و برنامه تلویزیونی ساخته بشود.
من قصد قضاوت یا نقد و بررسی ندارم اگرچه تا حدودی با ساختار کارشان آشنایم اما حکایت این دو رسانه ی دوست داشتنی شده حکایت آفتابه لگن هفت دست شام وناهار هیچی!
احساس می کنم اندیشه و تفکر پشت این دو رسانه سردرگم است و کاش هرچه زودتر خودشان راپیدا کنند و این آرزوی دیرینه ی مردم شهر، به جایگاه واقعی خود برسد.
کاشان که یک مشت خشت و خاک دیوار و ستون و سردابه نیست،کاشان شهر اندیشه و تفکر و پویایی و شیعه پروری است لطفا تمام کنید این خانه و خشت و ستون و سردابه بازی را،
لطفا تمام کنید این حکایت رنج آور بازی با لحجه شیرین و مهربان را، پوست این بازی ها را بکنید و به پس پشت اصالت کاشان بزرگ بپردازید،
اجازه بدهید از دور که نگاه میکنیم و نگاه می کنند در بازتاب رسانه های محلی، کاشانی ببینیم اندیشمند، پیشرو و فرهیخته نه سوارخ ریسمون!
اجازه ما که دست خودمان است، اجازه شما دست کیست که نمی دانم...