مقدمه: هرچند جانباز عزیزمان دکتر حسین ستار سفارش و تأکید بر بی نام و نشان بودن برای انتشار این یاد داشت ارزشمند داشت، اما پورتال خبری کاشان بر خود فرض می داند تا با نام و نشان منتشر کند تا جانبازان عزیزمان بی نام و نشان و گمنام نمانند و نسل جدید و جوان با رشادت ها و ایثارگری این شخصیت های ارزشمند و بی نام و نشان بیشتر آشنا شوند.
خرداد ماه سال ۶۶ روی تخت بیمارستان دراز کشیده ام، نعش ام افتاده و هفته دوم است هیچ چیزی را نمیبینم، حتی از شدت تاریکی صداها را هم نمی شنوم یا حتی نمیخواهم بشنوم.
پدر و مادر هم نمی دانند و بی خبر هستند، درد هم امان نمی دهد حالا دقیقا همه چیز آزار دهنده است فقط خدا رو شکر می کنم که اینجا بیش از نیمی از ادمها یا ترکی یا عربی یا کردی صحبت می کنند و من چیزی نمیفهمم...
همین روزها که ترجیح می دادم سرم را حتی از زیر پتو بیرون نیاورم یه صدای عجیب اما آشنا تو راهرو اومد که: کوشش ای بچه کاشیه که میگن جبهه بوده؟!!
تقریبا بعد از ۲۰ روز بود که یه صدا از کاشانه خود شنیدم، از شوق اشک تو چشم حلقه زد، بعدش شنیدم که می گفت: کاشونی ترسو که دور و بر جی (جنگ) نمیره..
سرم را بیرون آوردم تعجب کنان گفتم شما دکترید؟ گفت نه امپول زنم!...این صدا و این طنین مهربانی بهترین نوازش بود برای روح زخمی من، خیلی طول نکشید ایجاد علاقه قلبی با این رزیدنت چشم پزشکی در آن خرداد ۶۶ در بیمارستان لبافی نژاد، آنقدر که وقتی بعد از همه مقاومت ها به من گفت باید چشم تخلیه شود جز یک جمله چیزی نگفتم:حتما همین کار رو بکنید.
بعدها نیز گاه و بیگاه این ارتباط پیدا می شود و بارها افرادی که معرفی شدند را مورد حمایت قرار داد.
برادر دو شهید بود. تلاش زیادی کرده بود تا به یک پزشک حاذق تبدیل شود با درد و رنج مردم آشنا بود.
پر کشیدن این روح مرد مهربان و زحمتکش به کنار دو برادر سفر کرده اش پروازی بود برای رهایی از زندان تن و خلود در دنیای برین