مساجدی را دیدم که چراغانی شده اند به خاطر تو، لامپهای سبزشان از همه بیشتر بود، گویا؛ اما خالی بودند.
کنار در ورودی برخی از آن ها خادمانی نشسته بودند که گرد پیری که نه، گرد عاشقی پیرشان کرده بود و حالا تکیده و تنها روی آخرین پلة مسجد نشسته بودند و به گذر ماشین هایی نگاه می کردند که با سرعت از جلوی آنها حرکت می کردند و شاید نمی دانستند مسافران عجول و خستة آن ماشین های آهنی نیز دلشان لک زده برای بالا رفتن از آن پله ها و دست کشیدن به در و دیوار مسجد.
برداشتن مُهری از جا مُهری، گرداندَنِ تسبیحی، شاید هم هرکدام در ذهن خود از آخرین باری که در مسجد بودند تصویری بیرون می کشند و اشک می ریزند که اگر میدانستند آن روز آخرین روز حضورشان در مسجد است طور دیگری رفتار می کردند.
مثلا قبل از خروج از مسجد بر می گشتند و تمام ریه خود را از هوای مسجد پر کرده، سپس خارج می شدند.
و چقدر این روزها از این ای کاش ها در ذهن و مغزمان جولان می دهد؛ ای کاش آن روز کاری می کردم تا مادرم بیشتر بخندد.
ای کاش وقتی پدرم برای شصّدمین بار خاطره سربازی اش را تعریف می کرد سرم را از گوشی ام بلند می کردم، اصلا گوشی ام را در سطل زباله می انداختم و فقط چشم و گوش می شدم در مقابل او.
ای کاش به خواهرم حسادت نمی کردم، از دست برادرم ناراحت نمی شدم، ای کاش..... ای کاش........ ای کاش ........
اکنون، ای کاش ِذهن من ذخیره نکردن عطر مسجد است، ثبت نکردن خاطره هایی بیش از این از حرم امن یار، یا حتی یک بار نایستادن در صف آش نذری. راستی نذرها این روزها سرگردانند.
نگرانند نکند فکر کنی خُلف وعده کرده اند آن زمان که با تو و خدایت عهد بستند تا تو بیائی تا گره از کارشان باز کنی یا مریضشان را شفا دهی و یا رُخ بنمائی و.... .
وقتی دعاها اثر کرد و نذرشان را ادا کرند خوشحال بودند تا این سه شنبه؛ این سه شنبه بُغضی است که نمی شکند، دردی است که جز با دعای تو درمان نمی شود.
نرگس ترین نرگس ها! همه فهمیده اند که این درد را جز دین درمانی نیست،حتی آنکه به زبان تمسخر می کرد به خاطر سرشت طبیعی اش در دل انکار نداشت.
شاید باور نداشت که روحش به خاطر پیوند با معبود اِقرار به بزرگی او دارد برای همین زبان سرخش همیشه طعنه می زد اما اکنون معجزات و حکمت های الهی را که سالها به سُخره می گرفت با تمام وجود درک کرد.
اینکه همة همة، همة دنیا درآنِ واحد درگیر یک مساله اند، یک ویروس کوچک نا شناخته که همة همة، همة دنیای مُدرن را به هم ریخته، در هم آویخته و هیچ کسِ هیچ کسِ هیچ کسی راه حلی ندارد حتی همان به روزترین الگوها!
همه می دانند وقتی بیائی تازه درهای علم و دانش گشوده می شود، ثروت ها نمایان میشود، صلح ها برقرار میشود و....
اما داستان؛ داستانِ همان بغضی است که هنوز نشِکَسته. امامِ خوبی ها این نیمه شعبان همه در غربت و تنهایی ، کمی از تنها بودن را چشیدند، انتظار را فهمیدند، درد را شناختند.
شاید امسال این بغض شکسته شود، سیل شود، گناهانی پاک شود تا آبروی رفته ای باز گردد، بلکه زبان ها باز شوند برای دعا ار تهِ ته تهِ دل، از عمق قلب، از ریشة درد و از خاطره ایی که هرگز کهنه نمی شود؛ یک مسجد نور افشانِ تنها با کلی لامپهای سبز!