این روزهاصحبت از مهمان ناخوانده که نه، چرا که مهمان ناخوانده اش هم عزیز است.؛ یک عامل نفوذی ناشناخته است که چون صاعقه ایی، ناگهان برسر مردمان فرود آمد، بی آنکه کسی از هدف سفرش آگاه باشد و یا بتواند از چند و چون آن بپرسد، حتی بعضی فرصت آشنایی با او را پیدا نکردند و به حکم ناجوانمردانه اش به شکلی غریبانه محکوم به سفری شدند که نه از آن خبری داشتند و نه آمادگی اش را داشتند.
و این غریبانه رفتن دوستان و آشنایانی که گاه آن ها را میشناختیم و گاه حتی اسم شان را نیز نشنیده بودیم.
بیشتر قلب و روحمان را می آزارد. طوری که ناخواسته خود را جای آنان و عزیزانشان میگذاریم و از ته دل برایشان غصه میخوریم و بعد به یاد تمام مرگ هایی که این مدت رخ داد می افتیم. حتی ذهنمان سراغ مرگ های قبل تر هم میرود...سراغ تسلیت ها و مراسم هایی که برایشان میگرفتیم...و بعد یک علامت سوال بزرگ؟ «مرگ ها همیشه تلخند.سختند، اما ...آیا از این نوع مردن سوزناک تر هم هست؟»
شاید در پس ذهن، خاطراتی بیاید از تاریخ، یا اصلا عده ایی بگویند مرگ های دردناک، سخت یا.....زیاد بوده اما منظوربود و نبود مراسمات، بعد از این حادثه ناگوار هست.
وقتی کسی عزیزی را از دست میدهد التیام این حادثه را تنها حضور دوستان بر عهده می گیرد، این دورهم بودن ها..دیدن اینکه در خاک آرام گرفت،کنار قبر رفتن، حتی در مراسمات دورتری مثل هفت و.....که نزدیکان، همه هستند و با یاداوری خاطره ایی از آن سفر کرده میخندند، به بازیگوشی کودکی از فامیل قهقه میزنند و دوباره با آمدن مهمانی جدید و گفتن تسلیت اشک می ریزنند و با یادآوری مصیبت امام حسین( ع ) در مجلس عزا آرام می شوند.
اما الان چه....وضعمان خنده دار شده! خنده ایی که از گریه غم انگیز تر است! دور و برمان پر است از اخبار مرگ این دوست و آن همکار و فلان همسایه و آشنای آن یکی رفیق، اما نمی توانیم حتی صاحب عزا را ببینیم و تسلیت بگوییم، چه برسد به شرکت در مراسم تشیع جنازه، .حتی همان ۷ قدم...حتی اعلامیه ایی هم نیست که عکسش را ببینیم. چون اولا مراسمی وجود ندارد که بخواهند در آن اعلام کنند و پیشاپیش از حضور دوستان تشکر..
دوما مغازه ایی باز نیست تا اعلامیه را چاپ کند،کسی نیست تا آن ها را به دیوار بچسباند،عابر پیاده و سواره ایی نیست تا حجله را ببیند و یادش بیفتد فاتحه ایی بخواند.
تدفینی نیست یا رویت نمی شود تا نماز دفن و شب اول قبری یاد کسی بماند، گویی مرده ایی متحرک هستیم که دربین مردگان و در سرزمین ارواح حرکت می کنیم بی آنکه خود بدانیم، و اکثر مواقع بدون آنکه خود متوجه شویم و یا بخواهیم گرد غم و نا امیدی را بر چهره شهر می پاشیم و جلو میرویم و در این میان کوچکترین توجهی به حیوانات و پرندگان گرسنه اطراف خود نداریم.
و اصلا حواسمان به کودکان باهوشی که اطراف ما زندگی میکنند نیست، آنها که نه تنها مجبور به خانه نشینی شده اند «که از هر تنبیهی برایشان دردناک تر است.» بلکه در فضای کوچک خانه های امروزی، ذهنشان هر روز و هر ثانیه، هدف آماج آمار و ارقام مردگان جدید شهر از طریق خانواده و تلویزیون قرار می گیرد.
مرتب آنها را از آمدن هیو لایی زشت و نفوذ ناپذیر میترسانیم که هر لحظه ممکن است جان خود و عزیزانشان را بگیرند. و حال قرار است ذهن این نسل زخم خورده در آینده چگونه مداوا شود خدا میداند؟!
در این میان که عده ایی روحانی جوان به کمک پرستاران و دکتر های وظیفه شناس میروند، برخی پزشکان مطب های خود را تعطیل می کنند.
عده ایی پرستار روزها به خانه خود سر نمی زنند، اما برخی که تخصصی دارند، به جای کمک از شهر خود نیز فرار می کنند.
عده ایی شبانه دستگاهای عابر بانک شهر خود را ضدعفونی می کنند، کارگران محترم شهرداری همچنان شب ها زباله ها را جمع می کنند، برخی برای این عزیزان غذای نذری می برند. برخی روی دیوار مهربانی ماسک بهداشتی نصب می کنند. اما در مقابل برخی نیز نقشه میکشند تا چگونه الکل و ژل دست تقلبی درست کنند و برخی دیگر هم به فکر صادرات ماسک می افتند.
عده ایی هم هر وقت عشقشان بکشد و به نفعشان باشد از معروفیت، نه محبوبیت خود کمک گرفته و حرفی می زنند. هرچند اکثر اوقات ترجیح می دهند روزه سکوت بگیرند تا ببینند باد به کدام سمت می وزد وکاری ندارند که این اوضاع وخیم مربوط به کشور خودشان است یا کشورهای بی دفاع دیگر.
خلاصه که عملکردها متفاوت است، گاهی تفاوتش از زمین تا آسمان می رسد وتو حیرت میکنی از این همه تفاوت،
یعنی می شود یکی این قدر وجدان کاری داشته باشد و یکی این همه مصلحت اندیش و خودبین و کوته فکر باشد؟ خدایا........!!!!!!!!
ندایی تو را صدا میزند: ...آهای مریم مقدس!...... آهای عیسی مطهر!....... خود به خود چقدر معتقدی؟
زهرا ملکی