در شهری که خیابانهایش با عصر درشکهرانی تفاوت چندانی نکرده و خصلت مردمانش را علاوه بر خونگرمی و دینداری، عدم ریسکپذیری و قانع بودن به حفظ وضع موجود برمیشمرند و در ایستگاهی که شتاب نداشتن قطار تحول روی ریلهای سیمای ظاهری برنامه دیرین آن است، میهمان ناخوانده «تغییر» خیلی زود به چشم میآید و بر این اساس در چهره ثابت این دیار به راحتی میتوان تفاوتهای حتی جزیی را در طول روزها یافت.
زنگ ساعت محرم دیار کویر یکی از همین صداهای متفاوت است که با هر جای دیگری نیز فرق دارد چه از نظر «مدت» و چه از لحاظ«شدت».اگر از سند بیش از 650 هیئت ثبت شده این خطه به راحتی عبور کنیم، نمیتوانیم فراخوان برگزاری کلاسهای فوقالعاده محرم را -که تنها به تاسوعا یا عاشورا و یا حتی یکی دو دهه محدود نمیشود- نادیده انگاریم و به لیست پرواز دلها را از مقصد کربلای ایران به سوی کربلای عراق بی اعتنا باشیم. آری! در این دیار تا پایان صفر نیز بلیط سفر به غوغاکده کربلا عرضه میشود و گذر از روزهای رسمی تقویمی نمیتوانند بر آیینه عزای خون خدا در این منطقه غبار بیاهمیتی بنشانند.
اگر فردای عید سیادت یعنی کمی پس از موسم بزم ولایت عزم قدم زدن در کوچههای تو در توی این دیار کنی میتوانی ببینی چگونه لبخند شادی بر لب دیوارهای این خطه میخشکد و پرچمهای سبز جای خود را به بیرقهای سیاه میدهند به گونهای که انگار هیچگاه شمیم تبسمآور شعبانی و رجبی و یا باد روح انگیز غدیری در این خطه نوزیده و تنها «محرم» تیتر روزنامههای این خطه بوده است.
سمفونی یکپارچه پرچمهای مشکی و علمهای عزا در کنار هم موسیقی ماتم را آنچنان با ملودی اندوه مینوازد که ناخودآگاه گل احساس در قلب عاطفه به جوشش در میآید و حاصلش سرازیر شدن گلاب اشک از قاب دیدگان میشود.
انگار اینجا اشعار محتشم -همان ترکیببند مشترک عزاداری سالار شهیدان در هر جای این کره خاکی- نیز معنایی دو چندان دارند؛ مگر نه اینکه شاعرش کبوتر خیال را در آسمان این دیار به پرواز درآورده و حب به اهل بیت را از نفسهای مردمان همین خطه استشمام کرده است.
نوجوانان خطه گل و گلاب در این موسم به جای آرزوی وکیل و وزیر شدن رؤیای رئیس هیئت بودن را درسر میپرورانند و شاید به همین رو است که پس از چندی چون جزایری جداییطلب ساز استقلال کوک میکنند تا بتوانند آنان نیز شیرینی قند خوشآمدگویی به میهمانان فرزند بتول را بچشند.
این روزها جوانان این دیار نیز به جای کلکلهای رنگی، لباس هواداری هیئت خود را میپوشند و سعی میکنند مداح، واعظ و شکوه هیئت خود را به رخ دیگری بکشند هر چند که گاهی نیز خودروی این کریها در جاده خاکی فخرفروشی میافتد و هزینههای نامتعارف، اشک ارادت را به آه تأسف تبدیل میکند.
اوج گرفتن برنایان کاشانی از زمین پست و بالارفتن از داربستهای اخلاص برای نصب پارچهای مشکی یا نمادی سرخگون از یاد ثارالله و یا به دست گرفتن جاروی تواضع برای پیراستن آلودگی منیتهای دنیایی در پیشانی محافل انس حسینی، فیلم تکراری این جشنواره آیینی است که حتی تازیانههای سرد پاییزی نیز نمیتواند مانع اکران آن شود.
اما حال و هوای پیرغلامان هیئتهای خطه مؤمنان جور دیگری است...آنان که موی خود را در آسیاب معرفت اهل بیت سپید کردهاند دقیقه و حتی ثانیههای مجالس عزاداری نیز برای آنان حکم گوهری ارزشمند را دارد، این میهمانان آشنا که به طور عمده سند هدایت دستهجات سینهزنی را برعهده دارند چنان از عمق جان فریاد «یا حسین» و «یا ابوالفضل» سر میدهند که گویی نمیخواهند ذرهای از اندوخته این جهاز صوتی در گلویشان باقی بماند تا مبادا ساعت شنی عمرشان مجال خرج این سرمایه را از آنان بگیرد.
اما رسم جوانمردی نیست که از صاحبان چادرهای مشکی این خطه چیزی نگوییم؛ بانوانی که جور دیدگان مغرور مردان دلشکسته را نیز باید بکشند و بغض در گلوی آنان را با گداز سوزناک خود همراه سازند تا مبادا سکوت بیتفاوتی مجلس سوگواری سالار شهیدان را در برگیرد.
توصیف تصویر عیان و تکرارشونده قرن ها از خشت های ماتم زده کفایت می کند. فقط کافی است موج رادیوی احساس را روی ردیف نینوا و فرکانس اشک تنظیم میکنی به طور یقین این طنین را میشنوی که میگوید:«اینجا کاشان است! پایتخت محرم ایران».