رفته است ونشانی از بهار برجای نمانده.من خواب ديده ام که کسي مي آيد،من خواب يک ستاره بی قرار ديدهام و پلک چشمم هي مي پردو کفشهايم هي بی قراری دیدنش را می کند.
کسي ازکنارمارفته است...
کسي که نامش فقط یک نام نیست،کسي ديگر...کسي بهتر...کسي که مثل هيچ کس نبود ونيست.
اوفقط مرد نبود،فقط مربی نبود،فقط همراه...دوست ...حامی...عاشق و...فقط پدر نبود ،مثل من نبود ، مثل ما نبود ، مثل خیلی ها نبود. مثل کسي بود که بايد باشد.
شرافتش وصداقتش از درختهاي بلند خانه پدری هم بلندتر بود وصورتش همچون سیرتش از صورت ماه هم روشنتر.
اسمش آنچنان که در اول نماز و در آخر نمازصدايش ميکنیم:حاجت الحاجات .مي توانست تمام حرفهاي سخت کتاب اخلاق جهان رابا چشمهاي بسته بخواند.مي توانست حتي عشق را بي آنکه کم بي آورد،از روي تمام رفتارهای دگران آرام هدیه بگیرد وهدیه دهد.
وای چه روشنی دلچسبی بودی مربی!وای چه طراوت بی شماری بودی مربی!
من چقدر دلم مي خواهد که حالايک بار،فقط یک بار دیگر داشته باشمت.من چقدر دلم مي خواهد که روبروی سکوت همیشگی ات،ترنم ترانه محبتت بنشينم و دور این زمین سبز بزرگ بچرخم وبچرخم ونظاره ات کنم.
تو از عهده همه پست های که به بازی گرفته شدی خوب برآمدی.یک سوم های تمام زمین های سبز،گواهی می دهند تاثیرگذاریت را.تکنیک تو برای هر مساله ای درست بود ودر هر تاکتیکی جواب می داد.توکل به خدا مگر می شود نتیجه ندهد.
آقای مربی!حالا موقع خارج شدن از زمین نبود! ماامتیازهای زیادی عقبیم.امتیازهایی که تو با خود بردی!این جدول بدون تو دیگر جای ماندن ماهم نیست.اصلا قدری ندارد که برصدر نشینیم.
آفتاب اردی بهشت کاشان این همه دلواپس است!چرا مااين همه کوچک هستم؟چرا کاري نميکنیم؟چرا کاري نميکنید؟
کسي رفت.کسي رفت ...کسي که در دل با ماست ،در نفس با ماست ،درقدم با ماست.کسي که ازامروز به بعد، بزرگ وبزرگتر می شود
کسي که آسمان کاشان، شبهای زیادی دلتنگش خواهد شد.رمضان امسال ندبه های دلتنگی اش را آرزو خواهد کرد وجوشن دلواپسی سرخواهد داد که:
«یاكَريمَ الْعَفْوِ يا حَسَنَ التَّجاوُزِ يا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ وَ يا باسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ يا صاحِبَ كُلِّ نَجْوى وَ يا مُنْتَهى كُلِّ شَكْوى يا كَريمَ الصَّفْحِ...»
نام اسماعیل صحرایی که میآید، دیگر دست خودت نیست، انگار اختیار قلم را از دست میدهی و این قلم است که مینویسد: «معلم اخلاق فوتبال کاشان»و باز هم انگار دست خودت نیست.در ذهنت مرور میکنی که بعد از اسماعیل صحرایی چه کسانی می تواند مصداق عشق،مردم مداری،اخلاق،ادب دانی،فرززانگی ومهربانی باشد؟حرمت زمین وزمان را چه میشود؟
اسماعیل صحرایی به جرات یکی از سه نفری بود که در فوتبال کاشان حق و صلاحیت داشت راجع به همه چیز صحبت کند،با این حال هیچ وقت از دایره ادب خارج نشد وهرگاه اشاره ای هم برای تعالی وتدبر داشت، آن را به صورت دلسوزانه مطرح می کرد.«صحرایی» بزرگ تر از آنی بود که می دیدیم، خیلی بزرگ تر.
یک هفته بعد از مرگ صحرایی، تحیر ما ازنبودن مربی اخلاق هنوز هم در باور نمیگنجد . بعد از سفر ابدی او، ستارههای کناررفته از فوتبال و حتی بازیکنانی که در تیمش ساخته ،حرف های زیادی درباره باورهای خاص جامعه فوتبال از صحرایی دارند اما غالبا ترجیح می دهند سکوت کنند تا تصویر قهرمانانه صحرایی در ذهن علاقه مندان به فوتبال در کاشان، آب نشود. شاید در فوتبال بدون قهرمان کاشان، به ساخته شدن چنین خیّر مطلقی نیاز بوده تا باور کنیم این فوتبال، حداقل زمانی، به شکل درست و منطقی پایِ معیارهای اخلاقی می ایستاده وبازیکنان وهمراهانش را از ورطه بی خردی وناهنجاری به سوی روشنایی آن هم نور مطلق رهنمون بوده است.صحرایی ثبت شده در حافظه فوتبال کاشان،است،همان مردی که رسانهها و مردم همیشه از دور وامروز بیشتر از پیش تصمیم گرفتهاند از نزدیک مشغول ستایشاش باشند، نمونه کامل یک انسان ایدهال. با این وجود، مرگ همیشه بهانه کافی برای شفقت ما بوده است.
اسماعیل صحرایی!با چشم هایت حرف داریم ،می خواهیم ناگفته های بسیاری را برایت بگوییم.از بهار،از بغض های نبودنت،از نامه های چشمانمان ،که همیشه بی جواب خواهد ماند.
باور نمی کنی؟!تمام این روزها با لبخندت آفتابی بود.اما دلتنگی آغوشت رهایمان نمی کند.به راستی تو ورفتارت،تو واستمرار ادبت،تو وتعالی تدبیرت،تو وتعصب مردم مدارت،بزرگترین آرامش جهان بودید.
«باید اعتراف کنم وقتی که تو نیستی دنیاچیزی کم دارد،من فکر می کنم در غیاب تو همه ی خانه های جهان خالی ست،
همه ی پنجره ها بسته است،اصلا کسی حوصله آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد»، وقتی که تو نیستی خیلی ها از خانه به سمت نیمکت تاثیرگذارت ،بیرون نمی آیند.
اصلا نشستن بدون تو برمزار عصاره های ایثار وجوانمردی شهدای ایثارگر مکتبت،چیزی را کم دارد.امشب باید برو
م باید سفارشت را به آنهایی بکنم که مدیون ادب وشاگرد ارادت تو بوده اند ولی خود به غایت سرفرازند.هفته گذشته گلزار شهدا برایت دعا کردم،دعا کردم وضامن گرفتم!
شهیدان محمد وعلی علیزاده را…حسن عامری را...ابوالفضل باغ شیخی را...احمد برفی را...محسن ناظم پور را...تقی پاک تینت را...علی مسافری را...محسن فخره ای را...رضا یکشنبه ای را...رضا دلال خراسانی را وزنده یاد محمد حق پرست را....فضل اله خباز را...
کنار همه میراث دارن جبهه وجنگ،علمداران انقلاب ،نشستم وحضرت ابوالادب،ابوالفارس،ابوالفخر،ابوالهیجا ،ابوالفضل العباس ع را به همان راهی که رفتی وبارها رفتی واربعین به اربعین دلدادگی نمودی،به السلام علیک یا اربابت قسم دادم که ...
که آقاجان!ارباب جان!مولاجان!خودت میدانی واسماعیل صحرایی!خودت میدانی وجزای نوکری،خودت میدانی وحق ادب ورهنمایی،خودت می دانی وعشق به خانواده،به دختر...به مردم وبه جامعه ...خودت می دانی!
حالا باید از زبان کسی بگویم که هفته ایست بیقرار نبودنت شده وروزهاست که ندیدنت را جارمی زند؟مثل هرروز صبح هااول سراغ اتاقت می آید همانگونه که هرروز می آمد وقفسه سینه ات را نگاه میکند که ببیند، نفسش که به نفست بند بود بالا می آید؟
میان ماندن و نماندن فاصله تنها یک حرف ساده بود مربی!من بارها دراین هفته گفته ام اما از قول خودم به باران بی امان مهربانیت،به ترنم صدای خسته ات می گویم:دل اگر دل باشد،آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد.تو همین جایی همین نزدیکی ها،کنارهمه آنهایی که برایشان مهم بودی هستی وخواهی بود.اسماعیل صحرایی! حال همهی ما خوب است اما تو باور نکن!
دروازه های روشن جنت برای اوست
از آن زمان که با رفقا! هم قدم شده
از گوشه های سنگر یاران رفته اش
برخاست و با شهدا هم قدم شده
اسم تمام ایل مرا ، نام او کنید
صحرای عشق با من وما،هم قدم شده
روحش شاد ومکتبش جاودان باد