مانتوی زرد با حاشیه و نوارهای طلایی، مقنعه قرمز؛ این لباسِ یک مجری تلویزیون در برنامه صبحگاهی است؛ میهمان برنامه تلویزیونی با لباسی ظاهر می شود که پروانه های روی لباس سه بعدی اند و انگار در حال بال گشودن هستند؛ مجری چادری که اصرار دارد آستین لباسش را به نمایش بگذارد تا ثابت کند با رنگ روسری اش سِت است...
روسری و چادری که برای حجاب و پوشیدگی است و در مکان های عمومی استفاده می شود؛ با زرق و برق و تشریفات عجین شده است!
در این بین، بعضی هم آنقدر بر سر تا پا مشکی پوشیدن - البته مشکی های فانتزی - مصرّند که انگار می خواهند بگویند ما "از ما بهترانیم و رنگ مورد علاقه ما در طبیعت یافت نمی شود."
مانتوهای معمولی که واقعا مانتو اند، یعنی آستین دارند، دکمه دارند؛ غالبا لباس فرم مدارس اند؛ ولی آنچه این روزها عموما مانتو اطلاق می شود؛ هر چیزی می تواند باشد، هر مدل و رنگی و با هر فرمولی که تصوّرش را بکنی؛ خیلی بلند و خیلی کوتاه، خیلی گشاد و خیلی تنگ، پُر چین و بی چین، یک تکه و چند تکه...
هضم کردنِ مدل این جلیقه های کت و شلوارهای مردانه با یقه های بسیار باز - که شاید به اندازه یک داس، یک هلال ماه روی پیراهن را می پوشاند - مشکل است و فاجعه آنجا محسوس تر می شود که رنگ این جلیقه یقه باز از رنگ کت و شلوار متفاوت است مثلا جلیقه قهوه ای روشن با کت و شلوار راه راه طوسی!
◾ با وجود اینکه شمار قابل توجهی از لباس ها مشکلات اساسی و ریشه ای دارند ولی هنر طراحان لباس در سایز بندی و خرج کار لباس و قطر نخِ دوخت و... زیر سوال نمی رود که جاهایی واقعا ستودنی است؛ ولی قصور مهم اینجاست که کارها بدون دفترچه راهنما روانه بازار می شوند؛ که مثلا " این لباس، برای میهمانی خصوصی، جمع و جور، محرمانه و غیر مختلط است، نه خیابان، نه محل کار، نه کلاس درس!"
بعضی وقتها جای یک مانتوی زنانه ساده یا یک پیراهن معمولی مردانه و یا یک شلوار غیر چسبان واقعا خالی است...
◾ زمانی استفاده از پارچه های رنگی و مواد تزئینی فقط در انحصار ثروتمندان بود؛ صدها هزار حلزون زندگی خود را از دست دادند تا امپراتور روم بتواند ردای بنفش خود را به تن کند، در حالیکه رعایای او ناگزیر بودند به پوشیدن پارچه های پنبه ای یا کتانی ساده، پوست و یا پشم حیوانات. لباس های رنگی زمانی منحصر به طبقه خاصی بوده اند و در حال حاضر در اختیار همگانند؛ ولی آنچه هرگز انحصاری نبوده است و نباید باشد؛ کوچه پس کوچه ها و خیابان های شهر است؛ که در انحصار من نیست که حق داشته باشم با هر نوع پوششی در آن جلوه گری کنم! آنچه که رنج آور است؛ تغییرِ مفهومِ خلعتی است؛ که زمانی رسالتش پوشاندن عیوب آدم (ع) بود!
◾ وقتی بابا لنگ درازِ جین وبستر را می خوانیم، اولین چیزی که توجهمان را جلب می کند؛ چت کردن جودی است... و حال آنکه این پوسته قصه است. بابا لنگ دراز، قصه غربت و بی پناهی بچه های نابغه پرورشگاهی است، بابا لنگ دراز پر از حرفها و نکته های به جاست؛ که اگر سری به مزون فطرتمان بزنیم از همین داستانهای به اصطلاح غربی هم می توانیم نکات عمیق منطبق با دین و آئینمان را کشف کنیم؛ در این قصه، جودی اینگونه از لباس هایش می گوید: " یک لباس آبی برای کلیسا، یک لباس مخصوص سر غذا از پارچه قرمز که رویش به سبک شرقی ها دست دوزی شده،' یک کت و دامن خاکستری برای بیرون و خیابان و بالاخره ' یک دست لباس ساده برای سر کلاس'.