به گزارش پورتال خبري كاشان ، ماه محرم نزدیک است و بازار مداحی و سخنرانیها به زودی گرم خواهد شد. به همین مناسبت لازم دانستیم با گذری در کتاب حماسه حسینی استاد شهید مرتضی مطهری به پیشواز محرم برویم تا برخی کاستیها و ضعفهای مداحیها و سخنرانیها قبل آغاز برنامههای این ماه مطرح و در اختیار خوانندگان و دوستداران اهل بیت (ع) قرار گیرد:
تحریف یعنی چه؟ تحریف در زبان عربی از ماده حرف است، یعنی منحرف کردن چیزی از مسیر و وضع اصلی خود که داشته است یا باید داشته باشد. به عبارت دیگر تحریف نوعی تغییر و تبدیل است، ولی تحریف مشتمل بر چیزی است که کلمه تغییر و تبدیل نیست. شما اگر کاری کنید که جملهای، نامهای، شعر و عبارتی آن مقصودی را که باید بفهماند، نفهماند و مقصود دیگری را بفهماند، میگویند شما این عبارت را تحریف کردهاید. مثلا شما گاهی مطلبی یا حرفی را به یک نفر میگوئید، بعد آن شخص سخن شما را در جای دیگری نقل میکند، پس از آن کسی به شما میگوید فلانی از قول شما چنین چیزی نقل میکرد، شما میفهمید که آنچه شما گفته بودید با آنچه که او نقل کرده خیلی متفاوت است. او سخنان شما را کم و زیاد کرده است، قسمتی از حرفهای شما که مفید مقصود شما بوده است را حذف کرده و قسمتهایی از خود به آن افزوده است، در نتیجه سخن شما مسخ شده و چیز دیگری از آب در آمده است. آن وقت شما میگوئید این آدم حرف مرا تحریف کرده است. مخصوصا اگر کسی در سندهای رسمی دست ببرد، میگویند سند را تحریف کرده است. اینها مثالهایی بود برای روشن شدن معنی کلمه تحریف و این کلمه بیش از این احتیاج به توضیح ندارد.
حال به شرح انواع تحریف میپردازیم: تحریف انواعی دارد که مهمترین آنها عبارت است از: تحریف لفظی و تحریف معنوی. تحریف لفظی این است که ظاهر مطلبی را عوض کنند، مثلا از یک گفتار عبارتی حذف شود یا به آن عبارتی اضافه شود، و یا جملهها را چنان پس و پیش کنند که معنی آن فرق کند، یعنی در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف کنند.
تحریف معنوی این است که شما در لفظ تصرف نمیکنید، لفظ همان است که بوده، ولی آن را طوری معنی میکنید که خلاف مقصد و مقصود گوینده است. آن را طوری معنی میکنید که مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصود اصلی گوینده. قرآن کریم کلمه تحریف را مخصوصا در مورد یهودیها بکار برده و با ملاحظه تاریخ معلوم میشود که اینها قهرمان تحریف در طول تاریخ هستند. نمیدانم این چه نژادی است که تمایل عجیبی به قلب حقایق و تحریف دارد لهذا همیشه کارهایی را در اختیار میگیرند که در آنها بشود حقایق را تحریف و قلب کرد. من شنیدهام بعضی از همین خبرگزاریهای معروف دنیا که رادیوها و روزنامهها همیشه از اینها نقل میکنند منحصرا در دست یهودیهاست. چرا؟ برای اینکه بتوانند قضایا را در دنیا آن طوری که دلشان میخواهد منعکس کنند و قرآن چه عجیب درباره اینها حرف میزند. این خصیصه یهودیان که تحریف است، در قرآن بصورت یک خصیصه نژادی شناخته شده است. در یکی از آیات قرآن در سوره بقره میفرماید: «افتطمعون ان یؤمنوا لکم» ای مسلمانان آیا شما طمع بستید که اینها به شما راست بگویند؟ اینها مانها هستند که با موسی میرفتند و سخن خدا را میشنیدند اما وقتی که برمیگشتند تا در میان قومشان نقل کنند آن را زیر و رو میکردند.
«افتطمعون ان یؤمنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون»(۱) تحریف هم که میکردند، نه از باب اینکه نمیفهمیدند و عوضی بازگو میکردند، نه، اینها ملت باهوشی هستند و خوب هم میفهمیدند، اما در عین اینکه خوب میفهمیدند معذلک حرفها را، سخنان را به گونهای دیگر برای مردم بیان میکردند. تحریف همین است. یعنی پیچ دادن، کج کردن چیزی، از مسیر اصلی منحرف کردن. اینها در کتب الهی تحریف کردند. قرآن در این مورد در بسیاری از جاها یا کلمه تحریف را آورده و یا به صورت دیگری مطلب را بیان کرده است. ولی مفسرین ذکر کردهاند که تحریفی که قرآن میگوید اعم از تحریف لفظی و تحریف معنوی است. یعنی بعضی از این تحریفها که صورت گرفته است در لفظ بوده و بعضی در تفسیر و در معنی بوده است نه در لفظ، که چون از مطلب خیلی خارج میشوم نمیخواهم در اطراف این مطلب بیشتر از این بحث کنم.
داستانی است که بد نیست آن را بگویم. یک نفر از علما نقل میکرد که در ایام جوانیش مداحی از تهران به مشهد آمده بود که روزها در مسجد گوهرشاد یا در صحن میایستاد و شعر میخواند، مدیحه میخواند. از جمله غزل معروف منسوب به حافظ را میخواند:
ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پیوسته در حمایت لطف اله باش
قبر امام هشتم سلطان دین رضا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
این آقا برای اینکه او را دست بیندازد، رفته بود و به او گفته بود آقا چرا این شعر را غلط میخوانی ؟ باید این طور بخوانی:
قبر امام هشتم سلطان دین رضا
از جان ببوس و بر در آن، بار کاه باش
یعنی وقتی به در حرم رسیدی همان طور که یک بار کاه را از روی الاغ بزمین میاندازند، تو هم فورا خودت را بزمین بینداز. از آن پس هر وقت مداح بیچاره این شعر را میخواند، بجای بارگاه میگفت بار کاه و خود را هم بزمین میانداخت. این را میگویند تحریف. در همین جا این مطلب را بگویم که تحریف از نظر موضوع نیز فرق میکند. یک وقت است که تحریف در یک سخن عادی است. مثل اینکه دو نفر در نقل قول و گفتار یکدیگر تحریف کنند. یک وقت هم هست که تحریف در یک موضوع بزرگ اجتماعی است، مثل تحریف در شخصیتها.
شخصیتهایی هستند که قول و عملشان برای مردم حجت است، خلقشان برای مردم نمونه است. مثلا کسی سخنی را به علی علیه السلام نسبت میدهد که نگفته است، یا مقصودش چیز دیگری بوده، این خیلی خطرناک است. خلق و خوئی را به پیغمبر، به امام نسبت میدهد، در صورتی که خلق او طور دیگری بوده است. یا در یک حادثه بزرگ، در یک حادثه تاریخی که از نظر اجتماع یک سند اجتماعی و یک پشتوانه اخلاقی و تربیتی است، تحریف بوجود آوردند. این دیگر چقدر اهمیت دارد و چقدر خطرناک است که تحریفات، چه تحریف لفظی و چه تحریف معنوی در موضوعاتی صورت بگیرد که موضوع عادی نیستند. یک وقت کسی در شعر حافظ تحریفی میکند یا مثلا در کتاب موش و گربه دست میبرد این چندان اهمیتی ندارد. البته نباید در یک کتاب ادبی با ارزش کسی تحریف بکند. یک وقتی یکی از استادها مقالهای درباره کتاب موش و گربه که از نظر ادبی بسیار کتاب با ارزشی است نوشته بود و ثابت کرده بود که بقدری مردم در آن دست برده و شعرها را کم و زیاد و کلمهها را عوض کردهاند که حد ندارد. بعد نوشته بود که به نظر من قومی در دنیا به اندازه قوم ایرانی بیامانت نیست که این همه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحریفهای بیجا بکند. در مورد مثنوی هم همین طور، آنقدر شعر الحاقی در مثنوی اضافه کردهاند که خدا میداند. مثلا یک شعر عالی راجع به اثر محبت در مثنویهای اصل بوده است که میگوید:
از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود
که حرف حسابی است. محبت مثل چیزی است که تلخها را شیرین میکند، محبت حکم کیمیا را دارد که مس وجود انسان را تبدیل به زر میکند. بعد دیگران آمدند و بدون اینکه تناسبی وجود داشته باشد اشعاری به آن افزودند. مثلا گفتند: از محبت مار موری میشود، و یا از محبت مثلا سقف دیوار میشود و یا از محبت خربزه هندوانه میشود که اینها دیگر ربطی به موضوع ندارد. البته اینها نباید بشود ولی این تحریفها به حیات و سعادت اجتماع ضربه نمیزند، در مسیر اجتماع انحرافی ایجاد نمیکند، اما تحریف در چیزهائی که بستگی به اخلاق و تربیت و دین مردم دارد خطرناک است، و وای به آنجا که در اسناد و پشتوانههای زندگی بشر تحریف صورت بگیرد. حادثه کربلا برای ما مردم، خواهی نخواهی یک حادثه بزرگ اجتماعی است. یعنی در تربیت ما، در خلق و خوی ما این حادثه اثر دارد. حادثهای است که خود بخود بدون اینکه هیچ قدرتی ما مردم را مجبور کرده باشد، میلیونها نفر و قهرا میلیونها ساعت از وقت خودمان را برای استماع قضایای مربوط به آن صرف میکنیم، میلیونها تومان در این راه خرج میکنیم. این قضیه باید همان طوری که بوده است بدون کم و زیاد بیان شود و اگر کوچکترین داخل و تصرفی از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد، حادثه را منحرف میکند و بجای اینکه ما از این حادثه استفاده بکنیم قطعا ضرر خواهیم کرد. حالا بحث من این است که در نقل و بازگو کردن حادثه عاشورا، ما هزاران تحریف وارد کردهایم ! هم تحریفهای لفظی، یعنی شکلی و ظاهری که راجع به اصل قضایا، راجع به مقدمات قضایا، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی مطلب است، و هم تحریف در تفسیر این حادثه. با کمال تاسف این حادثه، هم دچار تحریفهای لفظی شده و هم دچار تحریفهای معنوی. گاهی از اوقات تحریفهایی که میشود لااقل با اصل مطلب هماهنگی دارد، ولی گاهی وقتها تحریف، کوچکترین هماهنگی که ندارد هیچ، قضیه را هم مسخ میکند، قضیه را به کلی واژگون میکند و به شکلی در میآورد که به صورت ضد خودش درمیآید. باز هم با کمال تاسف باید بگویم تحریفهایی که بدست ما مردم در این حادثه صورت گرفته است همه در جهت پائین آوردن و مسخ کردن قضیه و در جهت بی خاصیت و بی اثر کردن قضیه بوده است و در این قضیه، هم گویندگان و علمای امت، و هم مردم تقصیر داشتهاند که همه اینها را انشاء الله توضیح خواهم داد.
من نمونههایی از بعضی تحریفهایی که در لفظ ظاهر، یعنی در شکل قضیه بوجود آوردهاند و چیزهایی که نسبت دادهاند را ذکر میکنم. مطلب آنقدر زیاد است که قابل بیان کردن نیست، آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم روضههای دروغی را که میخوانند جمعآوری کنیم شاید چند جلد کتاب پانصد صفحهای بشود! من فقط برای نمونه عرض میکنم، مرحوم حاج میرزا حسین نوری اعلی الله مقامه، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی و مرحوم حاج شیخ علی اکبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج شیخ محمد باقر بیرجندی محدث که مرد بسیار فوقالعادهای بوده است، محدثی است که در فن خودش فوقالعاده متبحر بوده و حافظهای بسیار قوی داشته است. مرد با ذوق و بسیار باشور و حرارت و با ایمانی بوده است. گو اینکه بعضی از کتابهایی که این مرد نوشته در شان او نبوده و علمای وقت هم ملامتش کردند، ولی معمولا کتابهایش خوب است، مخصوصا کتابی در موضوع منبر نوشته است بنام ” لؤلؤ و مرجان ” که با اینکه کتاب کوچکی است ولی فوق العاده خوب است. در این کتاب راجع به وظایف اهل منبر سخن گفته است. همه این کتاب در دو فصل است، یک فصل آن درباره اخلاص، یعنی خلوص نیت است که یکی از شرایط گوینده، خطیب، واعظ، روضه خوان این است که خلوص نیت داشته باشد. منبر که میرود، روضه که میخواند، به طمع پول نباشد و چقدر عالی در این موضوع بحث کرده است که من وارد بحث آن نمیشوم. شرط دوم، صدق و راستی است، و در اینجاست که موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشریح شده و انواع دروغها را چنان بحث کرده که من خیال نمیکنم در هیچ کتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه این کتاب بحث شده باشد و شاید نظیر این کتاب در دنیا وجود نداشته باشد. عجیب این مرد تبحر از خودش نشان داده است.
این مرد بزرگ در همین کتاب نمونههایی از دروغهایی را که معمول است و به حادثه تاریخی کربلا نسبت میدهند، ذکر میکند. آنچه که من میگویم غالبا یا همه آن، همانهایی است که مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله کرده است، و حتی صریحا این مرد بزرگ میگوید : امروز باید عزای حسین را گرفت اما برای حسین در عصر ما یک عزای جدیدی است که در گذشته نبوده است و آن اینهمه دروغهائی است که درباره حادثه کربلا گفته میشود و هیچکس جلوی این دروغها را نمیگیرد. برای مصیبت حسین بن علی باید گریست، ولی نه برای شمشیرها و نیزههایی که در آن روز بر پیکر شریفش وارد شد، بلکه به خاطر دروغها. و در مقدمه کتاب هم نوشته است که فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامهای به من نوشته و از روضههای دروغی که در هندوستان خوانده میشود شکایت کرده و از من خواهش کرده است که کاری بکنم و کتابی بنویسم که جلوی روضههای دروغ در آنجا گرفته شود.
بعد مرحوم حاجی مینویسد: این عالم هندی خیال کرده است که روضه خوانها وقتی به هندوستان میروند دروغ میگویند، نمیداند که آب از سرچشمه گل آلود است و مرکز روضههای دروغ، کربلا و نجف و ایران یعنی همین مراکز تشیع است. حالا، من بطور نمونه تحریفاتی را بیان میکنم که بعضی از اینها مربوط به وقایع قبل از عاشورا، بعضی مربوط به وقایع بین راه، بعضی مربوط به ایام اقامت در ماه محرم، بعضی مربوط به ایام اسارت و بعضی هم مربوط به ائمه بعد از قضایای کربلا، و اغلب مربوط به روز عاشورا است. حال برای هر کدام دو نمونه میآورم.
یک مطلب را لازم است قبلا بگویم که در همه اینها مردم مسؤولند. یعنی شما مردمی که در روضه خوانیها شرکت میکنید، هیچ خیال نمیکنید که در این قضیه مسؤول هستید، بلکه فکر میکنید که مسؤول فقط گویندگان هستند. دو مسؤولیت بزرگ مردم دارند، یکی اینکه نهی از منکر بر همه واجب است. وقتی میفهمند و میدانند که اغلب هم میدانند که دروغ است، نباید در آن مجلس بنشینند که حرام است و باید مبارزه کنند. و دیگر از بین بردن تمایلی است که صاحب مجلسها و مستمعین به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس باید بگیرد، باید کربلا شود. روضه خوان بیچاره میبیند که اگر هر چه میگوید راست و درست باشد آن طور که شاید و باید مجلس نمیگیرد و همین مردم هم دعوتش نمیکنند، ناچار یک چیزی اضافه میکند.
مردم باید این انتظار را از سر خودشان بیرون کنند و با رفتارشان آن روضهخوانی را که میمیراند و مجلس را کربلا میکند تشویق نکنند. کربلا میکند یعنی چه! مردم باید روضه راست بشنوند تا معارفشان، سطح فکرشان بالا بیاید و بدانند که اگر روحشان در یک کلمه اهتزاز پیدا کرد، یعنی با روح حسین بن علی هماهنگ شد و در نتیجه اشکی ولو ذرهای، از چشمشان بیرون آمد واقعا مقام بزرگی است. اما اشکی که از راه قصابی کردن از چشم بیرون بیاید اگر یک دریا هم باشد ارزش ندارد. نقل میکنند که یکی از علمای بزرگ در یکی از شهرستانها تا اندازهای درد دین داشت و همیشه به این دروغهایی که روی منبر گفته میشد اعتراض میکرد و تعبیرش هم این بود که این زهرماریها چیست که بالای منبرها میگویید. یک وقت یک واعظی به او گفت اگر اینها را نگوئیم اصلا باید در دکان را تخته کنیم! آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شود. از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش تشکیل داد و همان واعظ را دعوت کرد، ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت من میخواهم به عنوان نمونه مجلسی ترتیب بدهم که جز روضه راست در آن خوانده نشود و تو هم باید مقید باشی که جز از کتابهای معتبر هیچ روضهای نخوانی، و با تعبیر خودش گفت از آن زهرماریها نباید چیزی بگویی. واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت میشود. شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم کنار محراب بود. آقای واعظ صحبتهایش را کرد و موقع خواندن روضه شد، شروع کرد به خواندن روضه و خود را مقید کرده بود که جز روضه راست چیزی نگوید، اما هر چه گفت مجلس تکان نخورد و همین طور یخ کرده بود. آقا دید عجب، این مجلس مال خودش هم هست بعد مردم چه میگویند، زنها میگویند لابد آقا نیتش پاک نیست که مجلسش نمیگیرد، اگر آقا خودش نیتش درست بود، اخلاص نیت داشت، حالا کربلا شده بود. دید که آبرویش میرود چه بکند ؟ یواشکی و زیر چشمی به واعظ گفت یک کمی از آن زهرماریها قاطی کن. این انتظاری که مردم برای کربلا شدن دارند، خود دروغ ساز است و لهذا غالب جعلیاتی که شده است مقدمه گریز زدن بوده است.
یعنی برای اینکه بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری کرد یک جعل صورت گرفته و غیر از این چیزی نبوده است. این قضیه را من مکرر شنیدهام و لابد شما هم شنیدهاید، و حاجی نوری در مقدمات قضایا آن را نقل کرده است که میگویند روزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام بالای منبر بود و خطبه میخواند. امام حسین علیه السلام فرمود من تشنهام و آب میخواهم، حضرت فرمود کسی برای فرزندم آب بیاورد، اول کسی که از جا بلند شد، کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود، ایشان رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند وقتی که وارد شدند در حالی وارد شدند که آب را روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم میریخت که با یک طول و تفصیلی قضیه نقل میشود. بعد امیرالمؤمنین علی علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد اشکشان جاری شد. به آقا عرض کردند چرا گریه میکنید؟ فرمود قضایای اینها یادم افتاد که دیگر معلوم است گریز به کجا منتهی میشود. حاجی نوری در این جا یک بحث عالی دارد، میگوید شما که میگوئید علی در بالای منبر خطبه میخواند، باید بدانید که علی فقط در زمان خلافتش منبر میرفت و خطبه میخواند.
پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بوده که تقریبا سی و سه سال داشته است. بعد میگوید اصلا آیا این حرف معقول است که یک مرد سی و سه ساله در حالی که پدرش دارد مردم را موعظه میکند و خطابه میخواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنهام آب میخواهم؟ اگر یک آدم معمولی این کار را بکند میگویند چه آدم بیادب و بیتربیتی است، و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده، یک نوجوان اقلا پانزده ساله بوده است.
میبینید که چگونه قضیهای را جعل کردند. آیا این قضیه در شان امام حسین است؟! و غیر از دروغ بودنش، اصلا چه ارزشی دارد؟ آیا این شان امام حسین را بالا میبرد یا پائین میآورد؟ مسلم است که پایین میآورد، چون یک دروغ به امام نسبت دادهایم و آبروی امام را بردهایم، طوری حرف زدهایم که امام را در سطح بیادبترین افراد مردم پائین آوردهایم. در حالی که پدری مثل علی مشغول حرف زدن است، تشنهاش میشود، طاقت نمیآورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همانجا حرف آقا را میبرد و میگوید من تشنهام، برای من آب بیاورید!
نمونه دیگری که تحریف و جعل کردند این است که قاصدی برای اباعبدالله علیه السلام نامهای آورده بود و جواب میخواست، آقا فرمود که سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر. سه روز دیگر که سراغ گرفت، گفتند : آقا حرکت کردند و امروز عازم رفتن هستند. او هم گفت پس حالا که آقا میروند، بروم ببینم جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و دید آقا خودش روی یک کرسی نشسته و بنیهاشم روی کرسیهای چنین و چنان. بعد محملهایی آوردند، چه حریرها، چه دیباجها، چه چیزها در آنجا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار این محملها کردند. اینها را میگویند تا ناگهان به روز یازدهم گریز میزنند و میگویند اینها که در آن روز چنین محترم آمدند روز یازدهم چه حالی داشتند. حاجی نوری میگوید: این حرفها یعنی چه؟ این تاریخ است که میگوید: امام حسین در حالی که بیرون میآمد این آیه را میخواند: «فخرج منها خائفا یترقب»(۲) یعنی در این بیرون آمدن خودش را به موسی بن عمران که از فرعون فرار میکرد تشبیه کرده است: «قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل»(۳) یک قافله بسیار بسیار سادهای حرکت کرده بود. مگر عظمت اباعبدالله به این است که یک کرسی مثلا زرین برایش گذاشته باشند؟! یا عظمت خاندان او به این است که سوار محملهائی از دیباج و حریر شده باشند؟! اسبها و شترهایشان چطور باشد، نوکرهایشان چطور باشد؟! نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروفترین قضایا شده است و حتی یک تاریخ هم به آن گواهی نمیدهد قصه لیلا مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشتهاند، ولی حتی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر. حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیه الله بروجردی تشکیل شده بود که البته خود ایشان در مجلس نبودند، همین روضه را شنیدم که علی اکبر به میدان رفت، حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم بما برگرداند؟! اولا لیلائی در کربلا نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشتهاند که هر کس اجازه میخواست، حضرت به هر نحوی که میشد عذری برایش ذکر کند، ذکر میکرد، بجز برای علی اکبر فاستاذن فی القتال اباه فاذن له(۴) یعنی تا اجازه خواست، گفت برو. حال چه شعرها که روده نشده ! از جمله این شعر که میگوید:
نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا
لازرعن طریق التفت ریحانا
من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شده؟ بعد بدنبال آن رفتم و گشتم، دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست، بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت میکرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی، و این آدم این شعر را برای لیلا مادر علی اکبر و کربلا میخوانده. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود، آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد ؟ آنها که نمیفهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است، بلکه میگویند العیاذ بالله زنهای اینها چقدر بیشعور بودهاند که نذر میکردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرفها یعنی چه؟! از این بالاتر، (حاجی نوری) میگوید در همان گرما گرم روز عاشورا که میدانید مجال نماز خواندن هم نبود، اما نماز خوف (۱) خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند، و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که میآمد از پا در آمدند.
مجالی برای نماز خواندن به اینها نمیدادند، ولی گفتهاند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی را بیندازید، من میخواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در اینجا، لااقل شبیه آن هم که شده ببینم، من آرزو دارم، آرزو را که نمیشود به گور برد! شما را بخدا ببینید حرفهائی را که گاهی وقتها از یک افراد در سطح خیلی پایین میشنویم که مثلا میگویند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم، به فردی چون حسین بن علی نسبت میدهند، آن هم در گرما گرم زدو خورد که مجال نماز خواندن نیست! و میگویند حضرت فرمود من در همین جا میخواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بکنم و یک شکل از عروسی هم که شده است در اینجا راه بیندازم. یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانیهای قدیم ما هرگز جدا نمیشد عروسی قاسم نو کدخدا، یعنی نو داماد بود، در صورتی که این در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجود ندارد. حاجی نوری میگوید ملا حسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضیه صددرصد دروغ است.
بقول آن شاعر که گفت:
بس که ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببینی نشناسیش باز
اگر سیدالشهداء علیه السلام بیاید و اینها را مشاهده کند ( البته او در عالم معنا که میبیند، اگر در عالم ظاهر هم بیاید)، میبیند ما برای او اصحاب و یارانی ذکر کردهایم که اصلا چنین اصحاب و یارانی نداشته است. مثلا در کتاب محرق القلوب که اتفاقا نویسندهاش هم یک عالم و فقیه بزرگی است، ولی از این موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است که یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیر زمین جوشید، هاشم مرقال بود، در حالی که یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود. آخر یک کسی هم گفته بود سنان بن انس که بنا بقول بعضی سر امام حسین را برید، نیزهای داشت که شصت فرع بود. گفتند نیزه شصت ذرعی که نمیشود ! گفت خدا برایش از بهشت فرستاده بود. در کتاب محرق القلوب هم نوشته که هاشم بن عتبه مرقال با نیزه هجده ذرعی پیدا شد در حالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش کشته شده بود. ما برای امام حسین یارانی ذکر میکنیم که چنین یارانی نداشته است. و یا زعفرجنی جزو یاران امام حسین است. اما دشمنانی ذکر میکنند که نبوده است. در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سؤال کرد اینها از کجا پیدا شدند ؟ اینها همه در کوفه بودند، مگر چنین چیزی میشود ؟ ! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت ! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند، و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصدهزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت میخواهد. بعد که دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمیآید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است ! همین طور درباره حضرت ابوالفضل گفتهاند که بیست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت میخواهد. پس حرف این مرد بزرگ، حاجی نوری را باور کنیم که میگوید : اگر کسی بخواهد امروز بگرید، اگر کسی بخواهد امروز ذکر مصیبت کند، باید بر مصائب جدیده ابا عبدالله بگرید، بر این دروغهائی که به اباعبدالله علیه السلام نسبت داده میشود، گریه کند.
نمونه دیگر، اربعین است. اربعین که میرسد، همه، این روضه را میخوانند و مردم هم خیال میکنند این طور است که اسراء از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین هم با جابر ملاقات کرد. در صورتی که بجز در کتاب لهوف که آن هم نویسندهاش یعنی سید بن طاووس در کتابهای دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل تایید نکرده است، در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی نیست و هیچ دلیل عقلی هم این را تایید نمیکند، ولی مگر میشود این قضایائی را که هر سال گفته میشود از مردم گرفت ؟ ! جابر اولین زائر امام حسین علیهالسلام بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت قبر امام حسین علیهالسلام هیچ چیز دیگری ندارد. موضوع تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه، از همان شام جدا میشود. آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد میآورد اینست که اتفاقا در میان وقایع تاریخی کمتر واقعهای است که از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد. من در سابق خیال میکردم که اساسا علت اینکه این همه دروغ در این مورد پیدا شده، این است که وقایع راستین را کسی نمیداند که چه بوده است، بعد که مطالعه کردم دیدم اتفاقا هیچ حادثهای در تاریخهای دور دست مثل سیزده، چهارده قرن پیش به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد. مورخین معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقلها با یکدیگر انطباق دارد و به یکدیگر نزدیک هستند، و یک قضایایی در کار بوده است که سبب شده جزئیات این تاریخ بماند. یکی از چیزهایی که سبب شده متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود این است که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده. در آن عصرها خطبه حکم اعلامیه در این عصر را داشت. همان طور که در این عصر، در جنگها مخصوصا اعلامیههای رسمی بهترین چیزی است که متن تاریخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبهها این طور بوده است. لذا خطبه زیاد است، چه قبل از حادثه کربلا و چه در خلال آن و چه بعد از آن که اهل بیت در کوفه، در شام، در جاهای دیگر خطبههایی ایراد کردند. و اصلا هدف آنها از این خطبهها این بود که میخواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضایا چه بود و هدف چه بود، و این خودش یک انگیزهای بوده که قضایا نقل شود.
در قضیه کربلا سؤال و جواب زیاد شده است و همینها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان میدهد. در کربلا رجز زیاد خوانده شده است، مخصوصا شخص ابا عبدالله زیاد رجز خوانده است و همین رجزها میتواند ماهیت قضیه را نشان بدهد.
در قضیه کربلا چه قبل و چه بعد از آن، نامههای زیادی مبادله شده است، نامههایی که میان امام و اهل کوفه مبادله شده است، نامههایی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامههایی که خود امام قبلا برای معاویه نوشته است (از اینجا معلوم میشود که امام خودش را برای قیامی بعد از معاویه آماده میکرده است)، نامههایی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشتهاند، یزید برای ابن زیاد، ابن زیاد برای یزید، ابن زیاد برای عمر سعد، عمر سعد برای ابن زیاد، که متن همه اینها در تاریخ اسلام مضبوط است. لذا قضایای کربلا، قضایای روشنی است و سراسر آن هم افتخار آمیز است. ولی ما چهره این حادثه تابناک تاریخی را تا این مقدار مشوه و بزرگترین خیانتها را به امام حسین علیه السلام کردهایم که اگر امام حسین علیه السلام در عالم ظاهر بیاید و ببیند، خواهد گفت که شما بکلی قیافه حادثه را تغییر دادهاید. آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کردهاید که من نیستم، آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کردهاید که برادرزاده من نیست آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کردهاید که جوان با معرفت من نیست، آن یارانی که شما درست کردهاید که آنها نیستند. ما قاسمی درست کردهایم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده! این را شما با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنید. تواریخ معتبر این قضیه را نقل کردهاند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحابش را در خیمه عند قرب الماء(۵) یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد که نمیخواهم آن را به تفصیل نقل کنم. در این خطبه امام بطور خلاصه به آنها میگوید شما آزاد هستید. امام نمیخواسته کسی رو دربایستی داشته باشد و خودش را مجبور ببیند، حتی کسی خیال کند که به حکم بیعت لازم است بماند. لذا میگوید همه شما را آزاد کردم، همه یارانم، خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادرزادههایم. اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند، شب تاریک است و از این تاریکی شب استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کاری ندارند. در اول هم از اینها تجلیل میکند و میگوید منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم. اما همه آنها بطور دسته جمعی میگویند آقا چنین چیزی مگر ممکن است، جواب پیغمبر را چه بدهیم، وفا کجا رفت، انسانیت کجا رفت، محبت کجا رفت، عاطفه کجا رفت ؟ و آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند که واقعا دل سنگ را کباب میکند، یعنی انسان را به هیجان میآورد. یکی میگوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو کند، ای کاش هفتاد بار زنده میشدم و هفتاد بار خودم را فدای تو میکردم. آن یکی میگوید هزار بار، دیگری میگوید ای کاش امکان داشت جانم را فدای تو کنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاکسترش کنند، آنگاه خاکسترش را بباد دهند و دوباره مرا زنده کنند و باز. . . اول کسی که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم. همینکه این سخنان را گفتند، امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایائی را گفت. به آنها خبر کشته شدن را داد که همه آنها درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. همین جوانی که این قدر به او ظلم میکنیم و آرزوی او را دامادی میدانیم، سؤالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست؟ وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع میکنند، یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت نمیکند، پشت سر مردان مینشیند. مثل اینکه این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر میکشید که دیگران چه میگویند. وقتی که امام فرمود همه شما کشته میشوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته میشوند و من هنوز صغیرم. لذا رو کرد به آقا و عرض کرد : و انا فی من یقتل؟ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم یا نیستم؟ حالا ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود اول من از تو یک سؤال میکنم، جواب مرا بده، بعد من جواب تو را می دهم. من اینطور فکر میکنم که آقا این سؤال را مخصوصا کرد، میخواست این سؤال و جواب پیش بیاید تا مردم آینده فکر نکنند که این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد، و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، دیگر برایش حجله درست نکنند، جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سؤال میکنم: «کیف الموت عندک» پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزهای دارد؟ فورا گفت: «احلی من العسل»، از عسل شیرینتر است. اگر از ذائقه میپرسی، که مرگ از عسل در ذائقه من شیرینتر است. یعنی برای من آرزوئی شیرینتر از این آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تکان دهنده است ! اینهاست که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم. چون دیگر حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی. این است که این مقدار ارزش میدهد نه که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیهای(۶) بنامشان بسازیم کاری نکردهایم. و گرنه آرزوی دامادی داشتن که وقت صرف کردن نمیخواهد، پول صرف کردن نمیخواهد، حسینیه ساختن نمیخواهد، سخنرانی نمیخواهد. ولی اینها جوهره انسانیت هستند، مصداق «انی جاعل فی الارض خلیفه»(۷) هستند، اینها بالاتر از فرشته هستند. امام بعد از گرفتن این جواب فرمود: فرزند برادرم تو هم کشته میشوی، «بعد ان تبلو ببلاء عظیم» اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و گرفتاری بسیار شدیدی پیدا میکنی. لذا روز عاشورا پس از آنکه با اصرار زیاد اجازه رفتن به میدان را گرفت، از آنجا که بچه است، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد، کلاه خود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد، نوشتهاند عمامهای به سرگذاشته بود کانه فلقه القمر (۹) همین قدر نوشتهاند بقدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است.
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت
برگ گل سرخ را باد کجا میبرد
راوی گفت دیدم بند یکی از کفشهایش باز است و یادم نمیرود که پای چپش هم بود. از اینجا معلوم میشود چکمه پایش نبوده است. نوشتهاند که امام کنار خیمه ایستاده و لجام اسبش در دستش بود. معلوم بود منتظر است، که یک مرتبه فریادی شنید. نوشتهاند امام به سرعت یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد. آن فریاد، فریاد یا عماه قاسم بن الحسن بود. آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند. امام حمله کرد آنها فرار کردند و یکی از دشمنان که از اسب پائین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند، خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد. آن کسی را که میگویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود زیر سم اسبها پایمال شد، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم. بهر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمیفهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است. این جمله را از آقا شنیدند که فرمود: «یعز و الله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک صوته»(۱۰) برادرزاده! خیلی بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی، نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت بکند، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد. در همین حال بود که یک وقت فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. خدایا عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما. ما را به حقایق اسلام آشنا کن.
این جهلها و این نادانیها را به کرم و لطف خودت از ما دور بگردان. توفیق عمل و خلوص نیت به همه ما عنایت بفرما. حاجات مشروعه ما را بر آور. اموات همه ما را ببخش و بیامرز. لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
پی نوشت:
۱-آیا طمع دارید که یهودان به دین شما بگروند در صورتی که گروهی از آنان کلام خدا را شنیده و بدلخواه خود آن را تحریف میکنند با آنکه در کلام خدا تعقل کرده معنی آن را دریافتهاند. سوره بقره ،. ۷۵
۲-آیه به طور کامل این است : فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین »یعنی موسی از مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب شهر مدین بیرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر این قوم ستمکار نجات ده. سوره قصص. ۲۱
۳- آیه بطور کامل این است : و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل »و چون از مصر بیرون شد و سر به بیابان رو بجانب شهر مدائن آورد با خود گفت امید است که خدا مرا به راه راست هدایت فرماید. سوره قصص. ۲۲
۴- اللهوف صفحه. ۴
۵- بحار الانوار جلد ۴۴ صفحه ۳۹۲، اعلام الوری صفحه ۲۳۴، از ارشاد شیخ مفید صفحه ۲۳۱، مقتل الحسین مقرم صفحه. ۲۵۷ معلوم میشود که خیمهای بوده است که اختصاص به مشکهای آب داشته و از همان روزهای اول آبها را در آن خیمه جمع میکردهاند.
۷- منظور حسینیه ارشاد است
۸- سوره بقره آیه ۳۰
۹- مناقب ابن شهر آشوب جلد ۳ صفحه ۱۰۶، و نظیر این عبارت در اعلام الوری صفحه ۲۴۲ و اللهوف صفحه ۴۸ و بحار الانوار جلد ۴۵ صفحه ۳۵ و ارشاد شیخ مفید صفحه ۲۳۹ و مقتل الحسین مقرم صفحه ۳۳۱ و تاریخ طبری صفحه ۲۵۶ ذکر شده است.
۱۰- مناقب این شهر آشوب جلد ۴ صفحه ۱۰۷، اللهوف صفحه ۳۸ بحار الانوار جلد ۴۵ صفحه ۳۵، ارشاد شیخ مفید صفحه ۲۳۹، اعلام الوری صفحه ۲۴۳ ، مقتل الحسین مقرم صفحه ۳۳۲، تاریخ طبری جلد ۶ صفحه. ۲۵۷
منبع : کتاب حماسه حسینی استاد شهید مرتضی مطهری، جلد یک؛ ص 11 تا 37