گاهي اوقات در خلوت تنهايي افكاري به ذهنم متبادر
مي شود كه مي خواهم خون گريه كنم و ناخودآگاه اشك از گونه هايم سرازير مي شود و
اين سؤال در ذهنم خطور مي كند چه شد كه به اينجا رسيديم.
اينجا كجا است كه از آن گلايه و شكايت دارم؟
وقتي ياد گذشته هاي نه چندان دور زماني كه سنجاق قفلي چارقد مادر خدا بيامرزم همه
پهناي صورتش را پوشانيده بود و حجاب اش نشانه يك زن مومنه به تمام معنا بود و آن
روز را با امروز مقايسه ميكنم هيچ چيزي به غير از آه و افسوس برايم ندارد.
وقتي ياد روضه خواني هاي نه چندان دور مي افتم
كه 15 شب تا 20 شب روضه خواني بود و به غير از دو وعده پذيرايي با چاي پذيرايي
ديگري نبود، اما مساجد و حسينيه هاي كاشان جاي سوزن انداختن نبود، اما عزاداري هاي
امروز اگر پذيرايي نداشته باشد جمعيت
كمتري است و اگر هم پذيرايي باشد ابتدا تا
انتهاي مجلس خلوت است اما هنگام مداحي و سينه زني و پذيرايي جاي سوزن انداختن نيست
بنابراين وقتي عزاداري هاي قديم را با امروز مقايسه مي كنم افسوس مي خورم چرا با عزاداري هاي قديم و مداحي هاي قديم فاصله
گرفته ايم.
وقتي از جلو ساختمان دادگستري شهرستاني كه فقط نام دارالمومنين را يدك مي كشد عبور ميكنم و
شلوغي دادگستري را مي بينيم با خودم مي
گويم شهري مثل كاشان با اين همه سبقه عزاداري و هيئات مذهبي، چرا دادگستري اين شهر
بايد به جاي شلوغ بودن درب آن تخته نباشد نه
اينكه شلوغي دادگستري به اندازه اي باشد كه رسيدگي به پرونده هايش نيازمند زمان طولاني
مدت باشد، هيچ چيزي به غير از آه و افسوس برايم ندارد.
وقتي ياد مجلس عروسي گذشته مي افتم كه در عين
شاد بودن چه معنويتي داشت و همين معنويت ابتداي زندگي دو زوج جوان سبب استحكام
زندگي آنها نيز بود و آن را با امروز مقايسه مي كنم كه چه اتفاقاتي در برخي از
مجالس عروسي رخ مي دهد، هيچ چيزي به غير از آه و افسوس برايم ندارد.
وقتي از خودم سؤال مي كنم براي رسيدن به چه
چيزي انقلاب كرديم و هدف از انقلاب ما چه بود و امروز چقدر با آن آرمانها فاصله
داريم هيچ چيزي جز آه و افسوس برايم ندارد.
وقتي از خودم سؤال مي كنم در دفاع مقدس زن و
مرد و پير و جوان و نوجوان همه با هم و براي يك هدف تلاش و مبارزه كردند و
به شهادت رسيدند تا به پيروزي رسيدند و امروز ما با دوران دفاع مقدس چقدر فاصله
داريم كه همه براي رسيدن به پست و مقام و نام و نان شهرت از يكديگر سبقت مي گيرند
و در اين مسابقه سبقت، از اينكه ديگران را خرد و نابود كنند تا خود به هدف برسند هيچ
ابايي ندارند، هيچ چيزي به غير از آه و افسوس برايم ندارد.
وقتي در خود غرق مي شوم كه نوجوان ها و جوانهاي
رعناي ما كه هنوز ازدواج نكرده و يا اگر ازدواج هم كرده بودند، تازه عروس و
يا زن و فرزند خردسال خود را رها كردند و به نبرد با دشمن رفتند و پيكر مطهرشان در
زير آتش توپ و تانك و خمپاره و بمب ها و ميدان مين دشمن تكه تكه شد تا چادر و حجاب
و ناموس ما امروز در امنيت و آسايش باشند، اما همينكه وضعيت حجاب امروز را مي بينم
كه دختر نوجوان و جواني با آن قيافه و وضعيت اسفبار حجاب در كنار مادر چادري و
محجبه اش در پياده رو خيابانهاي دارالمومنين كاشان قدم مي زند، ناخودآگاه به ياد شهدا مي افتم و اين سؤال ذهنم را مشغول مي كند كه
شهداي جوان ما كه مانند ما مي توانستند سالها زنده بمانند و از نعمت جواني و زندگي
و لذايذ آن بهره مند باشند، چرا از همه چيز گذشتند و به شهادت رسيدند، اشكم سرازير
مي شود.
چه شد كه به اينجا رسيديم و يا اصلا چه كرده
ايم كه بايد به اينجا برسيم؟ اما اين را مي دانم كه هر كنشي يك واكنشي دارد، مگر
عملكرد ما بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و بعد از دوران دفاع مقدس چه بوده است كه هر
روز بايد افسوس روزهاي گذشته را بخوريم!
عملكرد فرهنگي ما كه رهبر معظم انقلاب با
بهترين تعبير از آن بعنوان هوايي نام برد كه اگر سالم باشد جامعه سلامت خواهد بود
اما اگر مسموم باشد جامعه مسموم خواهد شد، اگر عملكرد ما از ابتداي انقلاب تا به
امروز خوب بوده باشد كه امروز نبايد به اينجا برسيم.
حتما يك جاي كار فرهنگي ما دچار نقص و عيب بوده كه امروز ما را از آرمانهاي انقلاب دور
كرده و هر روز هم اين فاصله عميق تر مي شود، اين نقص را بايد پيدا كرد و آن را از ريشه
خشكانيد و آن نقص نيز كم كردن فاصله حرف تا عمل در امور فرهنگي است، والسلام