امروز هفتم صفر روز بزرگداشت مسيح کاشاني است . مسيح کاشاني ( 1066 ق -1007 ق ) ، طبیب ، خطاط و شاعر متخلص به مسیح ، معروف به حكیم ركناى كاشانى . وى مسیحا و مسیحى نیز تخلص مي كرد . اصلش از شیراز بود و در كاشان به دنیا آمد . از مشاهیر شعراى عصر خود و در طب و فلسفه و حكمت ماهر بود. خاندانش از دیرباز پیشهى پزشكى داشتند و پدرش در عهد شاه طهماسب سه سال طبیب دیوان بود و مدتى نیز در دربار سلطان محمد خدابنده طبابت مىكرد. مسیح كاشانى نیز از آغاز جوانى در طبابت و شاعرى مشهور شد. وى از ملازمان و مقربان شاه عباس اول بود و در همین زمان به استقبال « خسرو و شیرین » حكیم نظامى به نام شاه ، منظومهاى سرود و نام آن را « مجموعهى خیال » نهاد و در عین حال قصیدههایى نیز در مدح پیامبر و ائمهى اطهار (ع) سرود. در « تذكرهى میخانه » آمده كه شاه عباس سه روز در كاشان مهمان وى بوده و او در این ایام به امر شاه « دیوان » بابافغانى را غزل به غزل جواب گفته است. وى در هنر خوشنویسى نیز دست داشته و نستعلیق را خوش مىنوشته است. ركنالدین مسعود پس از مدتى به هندوستان رفت و ملازم اكبرشاه گشت و سپس به اللَّه آباد سفر كرد و ملازم و مداح جهانگیر پادشاه شد. بعد از آن به چند شهر دیگر هند سفر نمود و در نهایت دوباره به دربار جهانگیر پادشاه بازگشت و در زمان جلوس شاه جهان در خدمت وى به سر برد. در 1041 ق از دربار شاه جهان به زیارت خانه خدا رفت و ضمنا به مشهد مقدس مشرف شد. بعد از مدتى اقامت در مشهد به كاشان و اصفهان رفت و چون شاه صفى به او توجه ننمود به شیراز سفر كرد و آخرالامر به كاشان بازگشت و تا هنگام فوت در آنجا به سر برد. از شاگردان او مىتوان صائب تبریزى شاعر معروف ، را نام برد ، ملكشاه حسین سیستانى شاگرد دیگر مسیح است كه بعد از ستایش استاد خود مي گوید كه وى در قصیده از خاقانى پیروى مي كرده است. بطور كلى تذكره ها سرودههاى او را تا صد هزار بیت نوشته اند. از دیگر آثارش: مثنوى « قضا و قدر » ؛ « ساقى نامه » ؛ منظومهاى در برابر « مخزن الاسرار » ؛ سه « دیوان » شعر ، یكى در ایران و دو تا در هند، شامل قصیده و غزل و رباعى و قطعه. تقىالدین كاشى كتابى به نام « ضابطة العلاج » را در طب كه به زبان عربى است، به او نسبت مي دهد . تعدادى از تذكره ها او را مسیح ثانى نامیدهاند. دیدمش هر بار بود از بار دیگر تازه تر کردمش من هم به آب دیدۀ تر تازه تر سینۀ من بس که شاداب است در سودای تو دود آه من بود از دود مجمر تازه تر من ز غم می سوزم و آن شوخ می بالد ز عیش می شود از آتش من آن سمن بر تازه تر تازه تر گردید دلم در سینه هر ساعت ز سوز زان که در آتش شود هر دم سمندر تازه تر همچو ریحانی که بر رویش بیفشانی گلاب از عرق می گردد آن زلف معنبر تازه تر می خورد هر دم که پیکان دگر از شست تو می شود جان در تن این صید لاغر تازه تر می چکد از دیده ام هر دم به شوق روی تو آتشین آبی که هست از آب کوثر تازه تر ای « مسیحا » گر زند آن شوخ بد خو خنجرم می شود از خون صافم آب خنجر تازه تر
* ماند دل غریب ما در شب زلف او غمین شام بلی غمین کند خاصه دل غریب را * اسیر غمزه شدم عاقبت ندانستم که کبک را به تماشای باز نسبت نیست
|